جستجو در
دیکشنری انگلیسی
برای شیر
|
 |
|
امکانات این بخش:
|
شیر اب , شیر بشکه.
|
شیر اب اتش نشانی.
|
نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند.
|
جزیره شناور ومصنوعی , شیرینی.
|
اغوز , شیرماک.
|
غذا , نسل , بچه سر راهی , پرستار , دایه , غذا دادن , شیر دادن , پرورش دادن.
|
فرزند رضاعی , طفل شیرخوار , فرزند خوانده , بچه سرراهی
|
شیرینی اردینه فرانسوی.
|
نوعی نان شیر مال سرخ کرده.
|
تر وتازه , تازه , خرم , زنده , با نشاط , باروح , خنک , سرد , تازه نفس , تازه کار ناازموده , پر رو , جسور , بتارزگی , خنک ساختن , تازه کردن , خنک شدن , اماده , سرخوش , شیرین.
|
|
|