خانه شعر معاصر
> حمید مصدق
> گیرم که آب رفته به جوی آید با آبروی رفته چه باید کرد ؟
پنداشتی - چونکوه کوه خاموش دمسردم ؟ - بی درد سنگ ساکت بی دردم ؟ - نی - قله ام - بلندترین - قله غرور - اینک درون سینه من التهابهاست - هرگز گمان مبر - شد خاطرات تلخ فراموشم - هرچند - نستوه کوه ساکت و... ادامه شعر
من مرغ آتشم - می سوزم از شراره این عشق سرکشم - چون سوخت پیکرم - چون شعله های سرکش جانم فرو نشست - آنگاه باز از دل خاکستر - بار دگر تولد من - آغاز می شود - و من دوبارهخ زندگیم را - آغاز می کنم - پر باز... ادامه شعر
افسوس می خورم - وقتی که خواهرم - در این دروغزار پر از کرکس - فکر پرنده ای ست - فکر پرنده ای که ز - پرواز مانده است - گفتی سکوت خواهر من بدری - چون اهتزاز روح بیابان بود - دیدم که خواهرم - در انزوای شبهای خود... ادامه شعر
وقتی که بامدادان - مهر سپهر جلوه گری را - آغاز می کند - وقتی که مهر پلک گرانبار خواب را - با ناز - و کرشمه ز هم باز می کند - آنگه ستاره سحری - در سپیده دم خاموش می شود - آری - من آن ستاره ام که فراموش... ادامه شعر
چون قایق شکسته ز توفانم - ساحل مرا به خویش نمی خواند - امواج می خروشند - امواج سهمگین - آیا - کدام موج - اینک مرا چو طعمه به گرداب می دهد ؟ - گرداب می ربایدم از اوج موجها - در کام خود گرفته مرا تاب می دهد - فریاد می کشم... ادامه شعر
سفر نخستین - با خود شبی به سیر و سفر رفتم - با سایه ام به گشت وگذر رفتم - با سایه گفتگوی من آن شب ادامه داشت - شب - با پیاله های پیاپی - پایان نمی گرفت - هر جام - جام خاطره ای بود - در دل هزار پرسش و بر لب سکوت... ادامه شعر
چون دشت آب نور - چون عطر پونه بودم - در ژرفنای شب - آمد نسیم و رایحه ام را برد - تا ساحل سپیده - صبح ستاره سوز - تا آسمان روز - چون راز سر به مهر نهان دارم - وان شور بخش واژه نامت را - من دره عمیق غمم... ادامه شعر
ای داد - تند باد - توفان و سیل و صاعقه هر سوی ره گشاد - دیگر به اعتماد که باید بود ؟ - دیوار اعتماد - فرو رخت - و کسوت بلند تمنا - بر قامت بلند تو کوتاهتر نمود - پایان آشنایی - آغاز رنج تفرقه ای سخت دردناک... ادامه شعر
ددیم در آن کویر درختی غریب را - محروم از نوازش یک سنگ رهگذر - تنها نشسته ای - بی برگ و بار زیر نفسهای - آفتاب - در التهاب - در انتظار قطره باران - در آرزوی آب - ابری رسید - چهر درخت از شعف شکفت - دلشاد گشت و گفت... ادامه شعر
بگذار تا ببارد باران - باران وهمناک - در ژرفی شب - این شب بی پایان - بگذار تا ببارد باران - اینک - نگاه کن - از پشت پلک پنجره - تکرار پر ترنم باران را - و گوش کن که در شب - دیگر سکوت نیست - بشنو سرود ریزش باران را - کامشب... ادامه شعر
|