خانه شعر معاصر
> محمدرضا شفیعی کدکنی
> زمزمه ها
گر دلی آسوده ز آشوب زمن می داشتم - خاطری خندانتر از صبح چمن می داشتم - تا زدم چچون غنچه دم بر باد رفتم همچو گل - کاشکی مهر خموشی بردهن می داشتم - اشک - لرزانم که افتادم ز چشم آشنا - کاش یک بار دگر روی وطن می داشتم - داستان عشق من شیرین تر... ادامه شعر
اشکیم و حلقه در چشم کس آشنای ما نیست - در این وطن چه مانیم دیگر که جای ما نیست - چون کاروان سایه رفتیم ازین بیابان - زان رو درین گذرگاه نقشی ز - پای ما نیست - آیینه شکسته بی روشنی نماند - گر دل شکست ما را نقص صفای ما نیست - با آن که... ادامه شعر
کاش سوی تو دمی رخصت - پروازم بود - تا به سوی تو پرم بال و پری بازم بود - یاد آن روز که از همت بیدار جنون - زین قفس تا سر کویت پر پروازم - بود - دیگر اکنون چه کنم زمزمه در پرده عشق - دور از آن مرغ بهشتی که هماوازم بود -... ادامه شعر
سر گرم جلوه دیدم آن شهسوار خود را - دادم هنان به طوفان صبر و قرار خود را - آن شهسوار تمکین مست از برم چو بگذشت - کردم نثار راهش - مشت غبار خود را - فرهاد پاکبازم کز برق تیشه ی عشق - افروختم به حسرت شمع مزار خود را... ادامه شعر
ملال خاطرم از عقده ی جبین پیداست - شرار سینه ام از آه آتشین پیداست - صفای عشق درین برکه خزانی بین - اگرچه بر رخش از غم هزار چین پیداست - فروغ - عشق ز من جو که همچو چشمه ی صبح - صفای خاطرم از پاکی جبین پیداست - من آن شکوفه از بوستان... ادامه شعر
آن را که در هوای تو یک دم شکیب نیست - با نامه ایش گر بنوازی غریب نیست - امشب خیالت از تو به ما با صفاتر است - چون دست او به گردن و دست - رقیب نیست - اشک همین صفای تو دارد ولی چه سود - آینه ی تمام نمای حبیب نیست - ... ادامه شعر
در سیر طلب رهرو کوی دل خویشم - چون شمع ز خود رفتم و درمنزل خویشم - جز خویشتنم نیست پناهی که در این بحر - گرداب نفس باخته ام ساحل خویشم - در - خویش سفر می کنم از خویش چو دریا - دیوانه دیدار حریم دل خویشم - بر شمع و چراغی نظرم نیست درین... ادامه شعر
مردم از درد و به گوش توفغانم نرسید - جان ز کف رفت و به لب راز نهانم نرسید - گرچه افروختم و سوختم و دود شدم - شکوه از دست تو هرگز به زبانم - نرسید - به امید تو چو آیینه نشستم همه عمر - گرد راه تو به چشم نگرانم نرسید - غنچه ای بودم و پر پر... ادامه شعر
مگذر از من ای که در راه تو از هستی گذشتم - با خیال چشم مستت از می و مستی گذشتم - دامن گلچین پر از گل بود از باغ حضورت - من چو باد صبح از آنجا با - تهی دستی گذشتم - من از آن پیمان که با چشم تو بستم سال پیشین - گر تو عهد دوستی با دیگری بستی... ادامه شعر
من که رفتم زین چمن باغ و بهاران گو مباش - بوسه باران و رقص شاخساران گو مباش - چون گل لبخند من پژمرد ابری گو مبار - چون خزان شد عمر من صبح بهاران گو - مباش - من که سر بردم به زیر بال خاموشی و مرگ - نغمه ی شور افکن بانگ هزاران گو مباش - تیشه... ادامه شعر
|