خانه شعر معاصر
> نادر نادرپور
> زمین و زمان
وقتی که چون آتش جوان بودم - خورشید سرخ صبحگاهان را - بر قله ی البرز می دیدم که می خندید - دیدار او در چشم من خوش بود - وز خنده ی - او شادمان بودم - اما درین صبح غم آلود کهنسالی - بی آنکه ابری در افق باشد - چشم مرا راهی... ادامه شعر
در گرگ و میش صبح - نا گه صدای کوفتن چکشی به سنگ - یا : ضربه ای به در - در زیر طاق منحنی خوابگاه من - پیچید و محو شد - پنداشتم که مشت - گره خورده ی کسی - بر سینه ی برهنه ی دیوار من نشست - پنداشتم که کودک... ادامه شعر
شب شد و اشک خزان ، - مردمک پنجره ها را شست - وز پس پرده ی پنهان فراموشی - مشعل یا تو در خانه ی تاریک ، چراغ افروخت - ناگهان ، خاطر من چون افق آینه - روشن شد - ناگهان ، سینه ی من در تب دیدار بهاران سوخت - یاد تو ، بوی چمن های... ادامه شعر
در سرزمین ناشناسان - ، آن قدر ماندم - کز من کسی با چهره ای دیگر پدید آمد - پیرانه سر ددیم که سیمای جوانم را - آیینه ، هرگز روبرو با من - نخواهد کرد - بیهوده کوشیدم که از آیینه بگریزم - ما نگاه سرد او بر کوششم خندید - وز... ادامه شعر
شاهنامه می گوید که روزی ابلیس در قالب رامشگری ناشناس - به درگاه کاووس آمد و رخصت ورود خواست تا نغمه های تازه ای را که از - سرزمین خویش آورده است ، به شاه - ایران ارمغان کند . پس از آنکه چنین - رخصتی یافت ، سرودی به یاد مازندران خواند که سه بیت... ادامه شعر
شب در پس لبان درشت و سیاه خویش - دندان فشرده بود بر الماس اختران - الماس هر ستاره به یک ضربه می شکست - وز هر کدام ، بانگ شکستن بلند بود - در شب ، هزار زنجره فریاد می کشید - - - ادامه شعر
ای آتشی که شعله کشان از - درون شب - برخاستی به رقص - اما بدل به سنگ شدی در سحرگهان - ی یادگار خشم فروخورده ی زمین - در روزگار گسترش ظلم آسمان - ای معنی غرور - نقطه ی طلوع و غروب حماسه ها - ای کوه پر شکوه اساطیر باستان - ای... ادامه شعر
من ، خون روزهای جوانمرگ خویش را - آسان تر از شراب کهنسال خانگی - در کاسه ی بلور افق نوش می کنم - وز مستی شگرف و سیاهش به ناگهان - خود را و خواب را - در خلوت شبانه ، فراموش می کنم - اما اگر هنوز - شیر غلیظ در بدن طفل خردسال - ز مهر مادرانه... ادامه شعر
آن آتش شبانه که ابلیس بر فروخت - زان پیشتر که شعله فرستد به آسمان - شهر فرشتگان زمین را فراگرفت - ابلیس بار دیگر باغ بهشت را - با آتش گناهش تسخیر کرده - بود - او ، در شبی سیاه ، به یک جنبش قلم - بر نقشه ی طبیعی جغرافیای خاک - اقلیم خشم... ادامه شعر
اگر سرچشمه های اشک عالم را به من بخشند - و یا ابری به پهنای زمین در من فرود آید - اگر آن اشک سیل آسا - ره پنهانی دل را به سوی دیده بگشاید - لهیب - درد خاموش مرا تسکین نخواهد داد - م تلخ مرا از خاطرم بیرون نخواهد برد - مگر مرگ آید و... ادامه شعر
|