خانه شعر معاصر
> نادر نادرپور
> شام بازپسین
دلم سیاه نبود - ولی درخت که سر سبزی اش درخشان بود - ز پشت پنجره با سرزنش به من نگریست - من از برهنگی آن نگاه لرزیدم - سپیده پاکترین گریه را - به من بخشید - - - ادامه شعر
گرچه نرگس نیستم تا در زلال برکه ی ساکن - یا در آب چشمه ی جاری - عکس خود را بینم و مبهوت بنشینم - لیک خود را بیش ازو بازیچه ی آیینه می بینم - صبح امروز این حقیقت را مسلم یافتم ، آری - خیره در تصویر خود بودم - فکر من... ادامه شعر
شبانگهان که شفق ، موج آتشینش را - به صخره های زمین کوبد از کرانه ی روز - به جای آن که دل از آفتاب برگیرم - گمان برم که طلوعش میسر است هنوز - اگر رها - کند این باور شگفت مرا - اگر تهی شوم از این امید بی فرجام - چنان به سوی افق می گریزم... ادامه شعر
ای سرخ پوست ! در شب قطبی چگونه ای ؟ - آیا سکوت این شب ظلمانی - چشم تو را به خواب گران برده ست ؟ - یا سردی سیاه فراموشی - سودای روزهای - سپید گذشته را - در ذهن هوشیار تو افسرده ست ؟ - آیا دگر به یاد نداری - آن ظهرهای... ادامه شعر
شب ها که روی بالکن کوچک - سپیدم می غلتم - در چشم آسمان چه سیاه است - گاهی ، ستارگان پراکنده - این پشه های فسفری شب - نیش بلند و - نازکشان را - در ریشه های چشمم می کارند - وز زهر نیش این پشگان در من - اندیشه های سرخ ورم... ادامه شعر
باران ، گذشته است - خورشید ، پای سوخته اش را - در آب های ساکن می شوید - پاییز ، برگ ها را چون شعله های سرخ - در زیر چکمه هایش خاموش - می کند - در آن اتاق کوچک ، در انتهای باغ - ساق بلند تو - در... ادامه شعر
آه ای انیس روزگاران قدیم من - ای یاد تو در تیره بختی های ندیم من - آیا خبر داری ازین رنج عظیم من - پیرنه سر ، دل را جوان دیدن - عقل کهن را در - مصافش ناتوان دیدن - آه ای خداوند ، ای خداوند کریم من - بر من ببخشای این چنین... ادامه شعر
لب هایش آشیانه ی آتش بود - با شعله های بوسه و دندان - رقصی درون جامه ، نهان داشت - چشمی به سوی آینه ، خندان - هر ناز او ، نیاز نمایش بود - صبح از - شکاف پیرهنش می تافت - شب ، غرق در سجود و ستایش بود - او ، زیر لب ، از آینه می پرسید... ادامه شعر
اسبی در آفتاب دلم شیهه می کشد - اسبی که یال او - الیاف کهربایی نور است در طلوع - نعلش ، هلال سیمین در آتش شفق - بانگش ندای زندگی و نعره ی هلاک - از پشت ، دختری است فروهشته گیسوان - رویش به سوی آینه ی گرد آفتاب - پشتش به سوی من - نزد من از برهنگی... ادامه شعر
تو وقتی که دور از منستی - خیال تو از خلوت من - ازین شامگاه زمستانی غربت من - مرا می برد تا دیاری - که در آن طلوعی طلایی است آری - طنین - قدم های تو در دل شب - تپش های قلبی است در آستان تولد - عبور درختی ز مرز شکفتن - تو چون در شب تیره ، رخ می... ادامه شعر
|