کند از جا عاقبت سیلاب چشم تر مرا |
|
همتی یاران! که بگذشته است آب از سر مرا |
آتشی سوزاندهام وین گیتی آتش پرست |
|
هر زمان پنهان کند در زیر خاکستر مرا |
گر نکردی جامه و کفش و کله سنگین تنم |
|
چون گیاه خشک برکندی ز جا صرصر مرا |
کاشکی یک روز برکندی ز جا این تند باد |
|
و اندر افکندی درون خانهی دلبر مرا |
خوی با نسرین و سیسنبر گرفتم کاین دو یار |
|
میکنند از روی و از مویت حکایت مر مرا |
سوی من بوی تو باد آورد، زین حسرت رقیب |
|
حیله سازد تا درافتد کار با داور مرا |
یافتم گنجی وز آن ترسم که روز داوری |
|
جنگ با داور فتد زین گنج باد آور مرا |
بر سر من گر نبودی از خیالت نیتی |
|
اندر این بیغوله جان میآمدی بر سر مرا |
دوستان رفتند از این کشور، رقیبان! همتی |
|
تا مگر بیرون کند سلطان از این کشور مرا |
هر کجا گیرم قلم در دست و بگشایم زبان |
|
چون سخن گیرند دانایان ز یکدیگر مرا |
تا زبان پارسی زنده است، من هم زندهام |
|
ور به خنجر حاسد دون بر درد حنجر مرا |
بس که در میدان آزادی کمیتم تند راند |
|
گیتی کجرو به زندان میدهد کیفر مرا |
بس که بدخواهان بدم گفتند نزد شهریار |
|
قیمتم بشکست و کرد از خاک ره کمتر مرا |
در حق من مرگ تدریجی مگر قایل شدند؟ |
|
کاین چنین دارند در زندان به غم همبر مرا |
مردم از این مرگ تدریجی و طول احتضار |
|
کاش در یکدم شدی پیراهن از خون تر مرا |