خانه شعر کهن
> امیر خسرو دهلوی
> غزلیات
> آمدی باز و به نظاره برون آمد دل
آمدی باز و به نظاره برون آمد دل
|
آمدی باز و به نظاره برون آمد دل |
|
لحظهیی باش که جان نیز برون میآید |
خوشم از گریهی خود گرچه همه خون دلست |
|
زانکه بوی تو زهر قطرهی خون میآید |
مستی ورندی عاشق کشی و عشوه و ناز |
|
هر چه گویند از آن تنگ دهن میآید |
به وفاداری اوگشت تنم خاک و هنوز |
|
نکهت دوستی از ز کفن می آید |
|