خانه شعر کهن
> فردوسی
> شاهنامه
> گفتار اندر آفرینش مردم
گفتار اندر آفرینش مردم
|
چو زین بگذری مردم آمد پدید |
|
شد این بندها را سراسر کلید |
سرش راست بر شد چو سرو بلند |
|
به گفتار خوب و خرد کاربند |
پذیرندهی هوش و رای و خرد |
|
مر او را دد و دام فرمان برد |
ز راه خرد بنگری اندکی |
|
که مردم به معنی چه باشد یکی |
مگر مردمی خیره خوانی همی |
|
جز این را نشانی ندانی همی |
ترا از دو گیتی برآوردهاند |
|
به چندین میانچی بپروردهاند |
نخستین فطرت پسین شمار |
|
تویی خویشتن را به بازی مدار |
شنیدم ز دانا دگرگونه زین |
|
چه دانیم راز جهان آفرین |
نگه کن سرانجام خود را ببین |
|
چو کاری بیابی ازین به گزین |
به رنج اندر آری تنت را رواست |
|
که خود رنج بردن به دانش سزاست |
چو خواهی که یابی ز هر بد رها |
|
سر اندر نیاری به دام بلا |
نگه کن بدین گنبد تیزگرد |
|
که درمان ازویست و زویست درد |
نه گشت زمانه بفرسایدش |
|
نه آن رنج و تیمار بگزایدش |
نه از جنبش آرام گیرد همی |
|
نه چون ما تباهی پذیرد همی |
ازو دان فزونی ازو هم شمار |
|
بد و نیک نزدیک او آشکار |
|