هر دانشی که در دل دفتر نیامدهست |
|
دارد چو آب خامهی تو بر سر زبان |
دست تو را به ابر که یارد شبیه کرد |
|
چون بدره بدره این دهد و قطره قطره آن |
با پایهی جلال تو افلاک پایمال |
|
وز دست بحر جود در دهر داستان |
بر چرخ علم ماهی و بر فرق ملک تاج |
|
شرع از تو در حمایت و دین از تو در امان |
ای خسرو منیع جناب رفیع قدر |
|
وی داور عظیم مثال رفیعشان |
علم از تو در حمایت و عقل از تو با شکوه |
|
در چشم فضل نوری و در جسم ملک جان |
ای آفتاب ملک که در جنب همتت |
|
چون ذرهی حقیر بود گنج شایگان |
در جنب بحر جود تو از ذره کمتر است |
|
صد گنج شایگان که ببخشی به رایگان |
عصمت نهفته رخ به سراپردهات مقیم |
|
دولت گشادهرخت بقا زیر کندلان |
گردون برای خیمه خورشید فلکهات |
|
از کوه و ابر ساخته نازیر و سایهبان |
وین اطلس مقرنس زرد و ز زرنگار |
|
چتری بلند بر سر خرگاه خویش دان |
بعد از کیان به ملک سلیمان نداد کس |
|
این ساز و این خزینه و این لشکر گران |
بودی درون گلشن و از پردلان تو |
|
در هند بود غلغل و در زنگ بد فغان |
در دشت روم خیمه زدی و غریو کوس |
|
از دشت روم رفت به صحرای سیستان |
تا قصر زرد تاختی و لرزه اوفتاد |
|
در قصرهای قیصر و در خانههای خان |