تو را که صورت جسم تو را هیولایی است |
|
چو جوهر ملکی در لباس انسانی |
کدام پایهی تعظیم نصب شاید کرد |
|
که در مسالک فکرت نه برتر از آنی |
درون خلوت کروبیان عالم قدس |
|
صریر کلک تو باشد سماع روحانی |
تو را رسد شکر آویز خواجگی گه جود |
|
که آستین به کریمان عالم افشانی |
صواعق سخطت را چگونه شرح دهم |
|
نعوذ بالله از آن فتنههای طوفانی |
سوابق کرمت را بیان چگونه کنم |
|
تبارکالله از آن کارساز ربانی |
کنون که شاهد گل را به جلوهگاه چمن |
|
به جز نسیم صبا نیست همدم جانی |
شقایق از پی سلطان گل سپارد باز |
|
به بادبان صبا کلههای نعمانی |
بدان رسید ز سعی نسیم باد بهار |
|
که لاف میزند از لطف روح حیوانی |
سحرگهم چه خوش آمد که بلبلی گلبانگ |
|
به غنچه میزد و میگفت در سخنرانی |
که تنگدل چه نشینی ز پرده بیرون آی |
|
که در خم است شرابی چو لعل رمانی |
مکن که می نخوری بر جمال گل یک ماه |
|
که باز ماه دگر میخوری پشیمانی |
به شکر تهمت تکفیر کز میان برخاست |
|
بکوش کز گل و مل داد عیش بستانی |
جفا نه شیوهی دینپروری بود حاشا |
|
همه کرامت و لطف است شرع یزدانی |
رموز سر اناالحق چه داند آن غافل |
|
که منجذب نشد و از جذبههای سبحانی |