خانه شعر کهن
> حافظ
> غزلیات
> عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
|
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد |
|
عارف از خنده می در طمع خام افتاد |
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد |
|
این همه نقش در آیینه اوهام افتاد |
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود |
|
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد |
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید |
|
کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد |
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم |
|
اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد |
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار |
|
هر که در دایره گردش ایام افتاد |
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ |
|
آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد |
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی |
|
کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد |
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت |
|
کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد |
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است |
|
این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد |
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی |
|
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد |
|