خانه شعر کهن
> حافظ
> غزلیات
> ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
|
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت |
|
و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت |
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز |
|
کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت |
درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد |
|
اندیشه آمرزش و پروای ثوابت |
راه دل عشاق زد آن چشم خماری |
|
پیداست از این شیوه که مست است شرابت |
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت |
|
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت |
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی |
|
پیداست نگارا که بلند است جنابت |
دور است سر آب از این بادیه هش دار |
|
تا غول بیابان نفریبد به سرابت |
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل |
|
باری به غلط صرف شد ایام شبابت |
ای قصر دل افروز که منزلگه انسی |
|
یا رب مکناد آفت ایام خرابت |
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد |
|
صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت |
|