خانه شعر کهن
> حافظ
> غزلیات
> جز آستان توام در جهان پناهی نیست
جز آستان توام در جهان پناهی نیست
|
جز آستان توام در جهان پناهی نیست |
|
سر مرا بجز این در حواله گاهی نیست |
عدو چو تیغ کشد من سپر بیندازم |
|
که تیغ ما بجز از نالهای و آهی نیست |
چرا ز کوی خرابات روی برتابم |
|
کز این به هم به جهان هیچ رسم و راهی نیست |
زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر |
|
بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست |
غلام نرگس جماش آن سهی سروم |
|
که از شراب غرورش به کس نگاهی نیست |
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن |
|
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست |
عنان کشیده رو ای پادشاه کشور حسن |
|
که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست |
چنین که از همه سو دام راه میبینم |
|
به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست |
خزینه دل حافظ به زلف و خال مده |
|
که کارهای چنین حد هر سیاهی نیست |
|