خانه شعر کهن
> حافظ
> غزلیات
> بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
|
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت |
|
و اندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت |
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست |
|
گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت |
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض |
|
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت |
در نمیگیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست |
|
خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت |
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم |
|
کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت |
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن |
|
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت |
وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر |
|
ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت |
چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت |
|
شیوه جنات تجری تحتها الانهار داشت |
|