خانه شعر کهن
> حافظ
> غزلیات
> دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
|
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت |
|
بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت |
یا رب مگیرش ار چه دل چون کبوترم |
|
افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت |
بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یار |
|
حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت |
با این همه هر آن که نه خواری کشید از او |
|
هر جا که رفت هیچ کسش محترم نداشت |
ساقی بیار باده و با محتسب بگو |
|
انکار ما مکن که چنین جام جم نداشت |
هر راهرو که ره به حریم درش نبرد |
|
مسکین برید وادی و ره در حرم نداشت |
حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی |
|
هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت |
|