خانه شعر کهن
> حافظ
> غزلیات
> کنون که میدمد از بوستان نسیم بهشت
کنون که میدمد از بوستان نسیم بهشت
|
کنون که میدمد از بوستان نسیم بهشت |
|
من و شراب فرح بخش و یار حورسرشت |
گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز |
|
که خیمه سایه ابر است و بزمگه لب کشت |
چمن حکایت اردیبهشت میگوید |
|
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت |
به می عمارت دل کن که این جهان خراب |
|
بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت |
وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد |
|
چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت |
مکن به نامه سیاهی ملامت من مست |
|
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت |
قدم دریغ مدار از جنازه حافظ |
|
که گر چه غرق گناه است میرود به بهشت |
|