گفتی خاقانیا آب رخت چون نماند |
|
آب رخم هم به آب گریهی زارم ببرد |
از مژه گوهر نثار کردم و اکنون به قدر |
|
خاک در شهریار آب نثارم ببرد |
پادشه بحر و بر خسرو اقلیم بخش |
|
شاه سخا ارسلان افسر و دیهیم بخش |
شقهی چارم فلک چتر سیاهش سزد |
|
وز گهر آفتاب لعل کلاهش سزد |
حید فاروق عدل جعفر فرقان پناه |
|
کز شرف او سماک رمح سیاهش سزد |
عیسی اگر عطسه بود از دم آدم کنون |
|
آدم از الهام او عطسهی جاهش سزد |
اوست فریدون ظفر بلکه دماوند حلم |
|
عالم ضحاک فعل بستهی چاهش سزد |
قبلهی بخت سفید تیغ کبودش بس است |
|
خال رخ سلطنت چتر سیاهش سزد |
پیش بر و یال او چیست پر و بال خصم |
|
کز پی کوری ظفر قائد راهش سزد |
بر سر کیوان رسد پای کمیتش چنانک |
|
بر سر روح القدس پایهی گاهش سزد |
هست کمیتش سپهر جوزهری بر دمش |
|
پاردم جوزهر چنبر ماهش سزد |
زلف و زنخدان حور پرچم و طاسش رسد |
|
کوثر و مدهامتان آب و گیاهش سزد |
سلطنت امروز ختم بر پسر طغرل است |
|
کیت حق پروری در گهر طغرل است |
داور روی زمین خواندش اکنون فلک |
|
کز همه سلجوقیان داندش افزون ملک |
رویش طغرای سعد، رایش خضرای فتح |
|
اینت مبارک همای، آنت همایون فلک |