خانه شعر کهن
> نظامی گنجوی
> خسرو و شیرین
> در توحید باری
در توحید باری
|
شناسائیش بر کس نیست دشوار |
|
ولیکن هم به حیرت میکشد کار |
نظر دیدش چو نقش خویش برداشت |
|
پس انگاهی حجاب از پیش برداشت |
مبرا حکمش از زودی و دیری |
|
منزه ذاتش از بالا و زیری |
حروف کاینات ار بازجوئی |
|
همه در تست و تو در لوح اوئی |
چو گل صدپاره کن خود را درین باغ |
|
که نتوان تندرست آمد بدین داغ |
تو زانجا آمدی کاین جا دویدی |
|
ازین جا در گذر کانجا رسیدی |
ترازوی همه ایزدشناسی |
|
چه باشد جز دلیلی یا قیاسی |
قیاس عقل تا آنجاست بر کار |
|
که صانع را دلیل آید پدیدار |
مده اندیشه را زین پیشتر راه |
|
که یا کوه آیدت در پیش یا چاه |
چو دانستی که معبودی ترا هست |
|
بدار از جستجوی چون و چه دست |
زهر شمعی که جوئی روشنائی |
|
به وحدانیتش یابی گوائی |
گه از خاکی چو گل رنگی برآرد |
|
گه از آبی چو ما نقشی نگارد |
خرد بخشید تا او را شناسیم |
|
بصارت داد تا هم زو هراسیم |
فکند از هیت نه حرف افلاک |
|
رقوم هندسی بر تخته خاک |
نبات روح را آب از جگر داد |
|
چراغ عقل را پیه از بصر داد |
|