خانه شعر کهن
> نظامی گنجوی
> خسرو و شیرین
> آمرزش خواستن
آمرزش خواستن
|
خدایا چون گل ما را سرشتی |
|
وثیقت نامهای بر ما نوشتی |
به ما بر خدمت خود عرض کردی |
|
جزای آن به خود بر فرض کردی |
چو ما با ضعف خود دربند آنیم |
|
که بگزاریم خدمت تا توانیم |
تو با چندان عنایتها که داری |
|
ضعیفان را کجا ضایع گذاری |
بدین امیدهای شاخ در شاخ |
|
کرمهای تو ما را کرد گستاخ |
و گرنه ما کدامین خاک باشیم |
|
که از دیوار تو رنگی تراشیم |
خلاصی ده که روی از خود بتابیم |
|
به خدمت کردنت توفیق یابیم |
ز ما خود خدمتی شایسته ناید |
|
که شادروان عزت را بشاید |
ولی چون بندگیمان گوشه گیر است |
|
ز خدمت بندگان را ناگزیر است |
اگر خواهی به ما خط در کشیدن |
|
ز فرمانت که یارد سر کشیدن |
و گر گردی ز مشتی خاک خشنود |
|
ترا نبود زیان ما را بود سود |
در آن ساعت که مامانیم و هوئی |
|
ز بخشایش فرو مگذار موئی |
بیامرز از عطای خویش ما را |
|
کرامت کن لقای خویش ما را |
من آن خاکم که مغزم دانه تست |
|
بدین شمعی دلم پروانه تست |
توئی کاول ز خاکم آفریدی |
|
به فضلم زافرینش بر گزیدی |
|