خانه شعر کهن
> نظامی گنجوی
> خسرو و شیرین
> تعزیتنامه خسرو به شیرین به افسوس
تعزیتنامه خسرو به شیرین به افسوس
|
سراینده چنین افکند بنیاد |
|
که چون در عشق شیرین مرد فرهاد |
دل شیرین به درد آمد ز داغش |
|
که مرغی نازنین گم شد ز باغش |
بر آن آزاد سرو جویباری |
|
بسی بگریست چون ابر بهاری |
به رسم مهترانش حله بر بست |
|
به خاکش داد و آمد باد در دست |
ز خاکش گنبدی عالی برافراخت |
|
وز آن گنبد زیارتخانهای ساخت |
خبر دادند خسرو را چپ و راست |
|
که از ره زحمت آن خار برخاست |
پشیمان گشت شاه از کرده خویش |
|
وز آن آزار گشت آزرده خویش |
در اندیشید و بود اندیشه را جای |
|
که باد افراه را چون دارد او پای |
کسی کو با کسی بدساز گردد |
|
به دو روزی همان بد باز گردد |
در این غم روز و شب اندیشه میکرد |
|
وزین اندیشه هم روزی قفا خورد |
دبیر خاص را نزدیک خود خواند |
|
که برکاغذ جواهر داند افشاند |
گلشن فرمود در شکر سرشتن |
|
به شیرین نامه شیرین نوشتن |
نخستین پیکر آن نقش دلبند |
|
تو لا کرده بر نام خداوند |
بنام روشنائی بخش بینش |
|
که روشن چشم ازو گشت آفرینش |
پدید آرنده انسی و جانی |
|
اثرهای زمینی و آسمانی |
|