در اندیش ای حکیم از کار ایام |
|
که پاداش عمل باشد سرانجام |
نماند ضایع ار نیک است اگر دون |
|
کمر بسته بدین کار است گردون |
چو خسرو بر فسوس مرگ فرهاد |
|
به شیرین آن چنان تلخی فرستاد |
چنان افتاد تقدیر الهی |
|
که بر مریم سر آمد پادشاهی |
چنین گویند شیرین تلخ زهری |
|
به خوردش داد از آن کو خورد بهری |
و گرمی راست خواهی بگذر از زهر |
|
به زهرآلود همت بردش از دهر |
به همت هندوان چون بر ستیزند |
|
ز شاخ خشک برگتر بریزند |
فسون سازان که از مه مهره سازند |
|
به چشم افسای همت حقه بازند |
چو مریم روزه مریم نگه داشت |
|
دهان در بست از آن شکر که شه داشت |
برست از چنگ مریم شاه عالم |
|
چنانک آبستنان از چنگ مریم |
درخت مریمش چون از بر افتاد |
|
ز غم شد چون درخت مریم آزاد |
ولیک از بهر جاه و احترامش |
|
ز ماتم داشت آیینی تمامش |
نرفت از حرمتش بر تخت ماهی |
|
نپوشید از سلبها جز سیاهی |
چو شیرین را خبر دادند ازین کار |
|
همش گل در حساب افتاد هم خار |
به نوعی شادمان گشت از هلاکش |
|
که رست از رشک بردن جان پاکش |