خانه شعر کهن
> نظامی گنجوی
> خسرو و شیرین
> صفت داد و دهش خسرو
صفت داد و دهش خسرو
|
جهان خسرو که تا گردون کمر بست |
|
کله داری چنو بر تخت ننشست |
به روز بار کو را رای بودی |
|
به پیشش پنج صف بر پای بودی |
نخستین صف توانگر داشت در پیش |
|
دویم صف بود حاجتگار و درویش |
سوم صف جای بیماران بیزور |
|
همه رسته به موئی از لب گور |
چهارم صف به قومی متصل بود |
|
که بند پایشان مسمار دل بود |
صف پنجم گنه کاران خونی |
|
که کس کس را نپرسیدی که چونی |
به پیش خونیان ز امیدواری |
|
مثال آورده خط رستگاری |
ندا برداشته دارنده بار |
|
که هر صف زیر خود بینند زنهار |
توانگر چون سوی درویش دیدی |
|
شمار شکر بر خود بیش دیدی |
چو در بیمار دیدی چشم درویش |
|
گرفتی بر سلامت شکر در پیش |
چو دیدی سوی بندی مرد بیمار |
|
به آزادی نمودی شکر بسیار |
چو بر خونی فتادی چشمبندی |
|
گشادی لب به شکر به پسندی |
چو خونی دیدی امید رهائی |
|
فزودی شمع شکرش روشنائی |
در خسرو همه ساله بدین داد |
|
چو مصر از شکر بودی شکرآباد |
به می بنشست روزی بر سر تخت |
|
بدین حرفت حریفی کرد با بخت |
|