خانه شعر کهن
> نظامی گنجوی
> خسرو و شیرین
> صفت داد و دهش خسرو
صفت داد و دهش خسرو
|
چو خورد خاص او بر خوان رسیدی |
|
گوارش تا به خوزستان رسیدی |
کبابیتر بخوردی اول روز |
|
بر او سوده یکی در شبافروز |
ز بازرگان عمان در نهانی |
|
بده من زر خریده زر کانی |
شنیدم کز چنان در باشد آرام |
|
رطوبتهای اصلی را در اندام |
یک اسب بور از رق چشم نوزاد |
|
معطر کرده چون ریحان بغداد |
ز شیر مادرش چوپان بریده |
|
به شیر گوسفندش پروریده |
بفرمودی تنوری بستن از سیم |
|
که بودی خرج او دخل یک اقلیم |
در او ده پانزده من عود چون مشک |
|
بسوزاندی بجای هیمه خشک |
چو بریان شد کباب خوانش این بود |
|
تنور و آتش و بریانش این بود |
به خوان زر نهادندی فرا پیش |
|
هزار و هفتصد مثقال کم بیش |
بخوردی زان نواله لقمهای چند |
|
چو مغز پسته و پالوده قند |
نظر کردی به محتاجان درگاه |
|
کجا چشمش در افتادی ز ناگاه |
بدو بخشیدی آن زرینه خوان را |
|
تنور و هر چه آلت بودی آن را |
زهی خوانی که طباخان نورش |
|
چنین نانی بر آرند از تنورش |
دگر روزی که خوان لاجوردی |
|
گرفتی از تنور صبح زردی |
|