خانه شعر کهن
> نظامی گنجوی
> خسرو و شیرین
> شنیدن خسرو اوصاف شکر اسپهانی را
شنیدن خسرو اوصاف شکر اسپهانی را
|
به آیین جهانداران یکی روز |
|
به مجلس بود شاه مجلس افروز |
به عزم دست بوسش قاف تا قاف |
|
کمر بسته کلهداران اطراف |
نشسته پیش تختش جمله شاهان |
|
ز چین تا روم و از ری تا سپاهان |
ز سالار ختن تا خسرو زنگ |
|
همه بر یاد خسرو باده در چنگ |
چو دوری چند می در داد ساقی |
|
نماند از شرم شاهان هیچ باقی |
شهنشه شرم را برقع برافکند |
|
سخن لختی به گستاخی در افکند |
که خوبانی که در خورد فریشند |
|
ز عالم در کدامین بقعه بیشند |
یکی گفتا لطافت روم دارد |
|
لطف گنج است و گنج آن بوم دارد |
یکی گفت از ختن خیزد نکوئی |
|
فسانه است آن طرف در خوبروئی |
یکی گفت ارمن است آن بومآباد |
|
که پیرکهای او باشد پریزاد |
یکی گفتا که در اقصای کشمیر |
|
ز شیرینی نباشد هیچ تقصیر |
یکی گفتا سزای بزم شاهان |
|
شکر نامی است در شهر سپاهان |
به شکر بر ز شیرینیش بیداد |
|
وزو شکر به خوزستان به فریاد |
به زیر هر لبش صد خنده بیشست |
|
لبش را چون شکر صد بنده بیشست |
قبا تنگ آید از سروش چمن را |
|
درم واپس دهد سیمش سمن را |
|