خانه شعر کهن
> نظامی گنجوی
> خسرو و شیرین
> شنیدن خسرو اوصاف شکر اسپهانی را
شنیدن خسرو اوصاف شکر اسپهانی را
|
گروهی تازه روی و عشرت افروز |
|
به گاه خوشدلی روشنتر از روز |
نشاط آغاز کرد و باده میخورد |
|
غم آن لعبت آزاده میخورد |
نهفته باز میپرسید جایش |
|
به دست آورد هنجار سرایش |
شبی برخاست تنها با غلامی |
|
ز بازار شکر برخواست کامی |
چو خسرو بر سر کوی شکر شد |
|
سپاهان قصر شیرینی دگر شد |
حلاوتهای عیش آن عصر میداشت |
|
که شکر کوی و شیرین قصر میداشت |
به در بر حلقه زد خاموش خاموش |
|
برون آمد غلامی حلقه در گوش |
جوانی دید زیبا روی بر در |
|
نمودار جهانداریش در سر |
فرود آوردش از شبدیز چون ماه |
|
فرس را راند حالی بر علف گاه |
چو مهمانان به ایوانش درون برد |
|
بدان مهمان سر از کیوان برون برد |
ملک چون بر بساط کار بنشست |
|
درستی چند را بر کار بشکست |
اجازت داد تا شکر بیاید |
|
به مهمان بر ز لب شکر گشاید |
برون آمد شکر با جام جلاب |
|
دهانی پر شکر چشمی پر از خواب |
شکر نامی که شکر ریزد او بود |
|
نباتی کز سپاهان خیزد او بود |
ز گیسو نافه نافه مشک میبیخت |
|
ز خنده خانه خانه قند میریخت |
|