خانه شعر کهن
> نظامی گنجوی
> خسرو و شیرین
> شنیدن خسرو اوصاف شکر اسپهانی را
شنیدن خسرو اوصاف شکر اسپهانی را
|
چو ویسه فتنهای در شهد بوسی |
|
چو دایه آیتی در چاپلوسی |
کنیزان داشتی رومی و چینی |
|
کز ایشان هیچ را مثلی نه بینی |
همه در نیم شب نوروز کرده |
|
به کار عیش دستآموز کرده |
نشست و باده پیش آورد حالی |
|
بتی یارب چنان و خانه خالی |
نه می در آبگینه کان سمنبر |
|
در آب خشک میکرد آتش تر |
گلابی را به تلخی راه میداد |
|
به شیرینی بدست شاه میداد |
نشسته شاه عالم مهترانه |
|
شکر برداشته چون مه ترانه |
پیاپی رطلها پرتاب میکرد |
|
ملک را شهر بند خواب میکرد |
چو نوش باده از لب نیش برداشت |
|
شکر برخاست شمع از پیش برداشت |
به عذری کان قبول افتاد در راه |
|
برون آمد ز خلوت خانه شاه |
کنیزی را که هم بالای او بود |
|
به حسن و چابکی همتای او بود |
در او پوشید زر و زیور خویش |
|
فرستاد و گرفت آن شب سر خویش |
ملک چون دید کامد نازنینش |
|
ستد داد شکر از انگبینش |
در او پیچید و آن شب کام دل راند |
|
به مصروعی بر افسونی غلط خواند |
ز شیرینی که آن شمع سحر بود |
|
گمان افتاد او را کان شکر بود |
|