خانه شعر کهن
> نظامی گنجوی
> لیلی و مجنون
> یاد کردن بعضی از گذشتگان خویش
یاد کردن بعضی از گذشتگان خویش
|
ساقی به کجا که میپرستم |
|
تا ساغر می دهد به دستم |
آن می که چو اشک من زلالست |
|
در مذهب عاشقان حلالست |
در می به امید آن زنم چنگ |
|
تا باز گشاید این دل تنگ |
شیریست نشسته بر گذرگاه |
|
خواهم که ز شیر گم کنم راه |
زین پیش نشاطی آزمودم |
|
امروز نه آنکسم که بودم |
این نیز چو بگذرد ز دستم |
|
عاجزتر از این شوم که هستم |
ساقی به من آور آن می لعل |
|
کافکند سخن در آتشم نعل |
آن می که گرهگشای کارست |
|
با روح چو روح سازگارست |
گر شد پدرم به سنت جد |
|
یوسف پسر زکی موید |
با دور به داوری چه کوشم |
|
دورست نه جور چون خروشم |
چون در پدران رفته دیدم |
|
عرق پدری ز دل بریدم |
تا هرچه رسر ز نیش آن نوش |
|
دارم به فریضه تن فراموش |
ساقی منشین به من ده آن می |
|
کز خون فسرده برکشد خوی |
آن می که چو گنگ از آن بنوشد |
|
نطقش به مزاج در بجوشد |
گر مادر من رئیسه کرد |
|
مادر صفتانه پیش من مرد |
|