خانه شعر کهن
> نظامی گنجوی
> لیلی و مجنون
> در نصیحت فرزند خود محمد نظامی
در نصیحت فرزند خود محمد نظامی
|
ای چارده ساله قرهالعین |
|
بالغ نظر علوم کونین |
آن روز که هفت ساله بودی |
|
چون گل به چمن حواله بودی |
و اکنون که به چارده رسیدی |
|
چون سرو بر اوج سرکشیدی |
غافل منشین نه وقت بازیست |
|
وقت هنر است و سرفرازیست |
دانش طلب و بزرگی آموز |
|
تا به نگرند روزت از روز |
نام و نسبت به خردسالی است |
|
نسل از شجر بزرگ خالی است |
جائی که بزرگ بایدت بود |
|
فرزندی من ندارت سود |
چون شیر به خود سپهشکن باش |
|
فرزند خصال خویشتن باش |
دولتطلبی سبب نگهدار |
|
با خلق خدا ادب نگهدار |
آنجا که فسانهای سکالی |
|
از ترس خدا مباش خالی |
وان شغل طلب ز روی حالت |
|
کز کرده نباشدت خجالت |
گر دل دهی ای پسر بدین پند |
|
از پند پدر شوی برومند |
گرچه سر سروریت بینم |
|
و آیین سخنوریت بینم |
در شعر مپیچ و در فن او |
|
چون اکذب اوست احسن او |
زین فن مطلب بلند نامی |
|
کان ختم شد است بر نظامی |
|