خانه شعر کهن
> نظامی گنجوی
> مخزن الاسرار
> در معراج
در معراج
|
نیم شبی کان ملک نیمروز |
|
کرد روان مشعل گیتی فروز |
نه فلک از دیده عماریش کرد |
|
زهره و مه مشعله داریش کرد |
کرد رها در حرم کاینات |
|
هفت خط و چار حد و شش جهات |
روز شده با قدمش در وداع |
|
زامدنش آمده شب در سماع |
دیده اغیار گران خواب گشت |
|
کو سبک از خواب عنان تاب گشت |
با قفس قالب ازین دامگاه |
|
مرغ دلش رفته به آرامگاه |
مرغ پر انداخته یعنی ملک |
|
خرقه در انداخته یعنی فلک |
مرغ الهیش قفس پر شده |
|
قالبش از قلب سبکتر شده |
گام به گام او چو تحرک نمود |
|
میل به میلش به تبرک ربود |
چون دو جهان دیده بر او داشتند |
|
سر ز پی سجده فرو داشتند |
پایش ازان پایه که سر پیش داشت |
|
مرحله بر مرحله صد بیش داشت |
رخش بلند آخورش افکند پست |
|
غاشیه را بر کتف هر که هست |
بحر زمین کان شد و او گوهرش |
|
برد سپهر از پی تاج سرش |
گوهر شب را به شب عنبرین |
|
گاو فلک برد ز گاو زمین |
او ستده پیشکش آن سفر |
|
از سرطان تاج و زجوزا کمر |
|