خانه شعر کهن
> نظامی گنجوی
> شرفنامه
> مناجات به درگاه باری عز شأنه
مناجات به درگاه باری عز شأنه
|
بزرگا بزرگی دها بی کسم |
|
توئی یاوری بخش و یاری رسم |
نیاوردم از خانه چیزی نخست |
|
تو دادی همه چیز من چیز توست |
چو کردی چراغ مرا نور دار |
|
ز من باد مشعل کشان دور دار |
به کشتن چو دادی تنومندیم |
|
تو ده ز آنچه کشتم برومندیم |
گریوه بلند است و سیلاب سخت |
|
مپیچان عنان من از راه بخت |
ازین سیل گاهم چنان ده گذار |
|
که پل نشکند بر من این رودبار |
عقوبت مکن عذر خواه آمدم |
|
به درگاه تو روسیاه آمدم |
سیاه مرا همه تو گردان سپید |
|
مگردانم از درگهت ناامید |
سرشت مرا که آفریدی ز خاک |
|
سرشته تو کردی به ناپاک و پاک |
اگر نیکم و گر بدم در سرشت |
|
قضای تو این نقش در من نبشت |
خداوند مائی و ما بندهایم |
|
به نیروی تو یک به یک زندهایم |
هر آنچ آفریده است بیننده را |
|
نشان میدهند آفریننده را |
مرا هست بینش نظرگاه تو |
|
چگونه نبینم بدو راه تو |
تو را بینم از هر چه پرداخته است |
|
که هستی تو سازنده و او ساخته است |
همه صورتی پیش فرهنگ و رای |
|
به نقاش صورت بود رهنمای |
|