خانه شعر کهن
> اوحدی مراغهای
> جام جم
> مناجات
مناجات
|
ای خرد را تو کار سازنده |
|
جان و تن را تو دل نوازنده |
در صفات تو محو شد صفتم |
|
گم شد اندر ره تو معرفتم |
روشنایی ببخش از آن نورم |
|
از در خویشتن مکن دورم |
رشحهی نور در دماغم ریز |
|
زیت این شیشه در چراغم ریز |
تا ببینم چو در نظر باشی |
|
راه یابم چو راه بر باشی |
بنمایی،چرا ندانم دید؟ |
|
ننمایی، کجا توانم دید؟ |
گر چه شد مدتی که در راهم |
|
همچنان در هبوط این چاهم |
از پس پرده میکنم بازی |
|
تا مگر پرده را براندازی |
بر درت بیادب زدم انگشت |
|
حلقهای ساختم ز چنبر پشت |
تا ز در حلقه را در آویزم |
|
میزنم آه و اشک میریزم |
بتو میپویم، ای پناهم تو |
|
مگر آری دگر به راهم تو |
سرم از راه شد، به راه آرش |
|
دست من گیر و در پناه آرش |
زین خیالات بر کنارم کش |
|
پردهی عفو پیش کارم کش |
با منی درد سر چه میخواهم؟ |
|
چو تو دارم دگر چه میخواهم؟ |
کرمت چون ز من بریده نشد |
|
چه ببینم دگر؟ که دیده نشد |
|