خانه شعر کهن
> اوحدی مراغهای
> جام جم
> در آداب التماس
در آداب التماس
|
اوحدی، گر سر لجاجت نیست |
|
زو نخواهی که خواست حاجت نیست |
باغ و خرمن چه خواهی و ده ازو؟ |
|
زو چه خواهی که باشد آن به ازو؟ |
تو ازو وقت حاجت او را خواه |
|
کو نماید به هر مرادت راه |
گر مریدی جزو مرادت نیست |
|
ور جزو خواهی این ارادت نیست |
هر که بیاو رود فرو ماند |
|
خیز و بیخود برو، که او ماند |
او شوی گر ز خود فنا گردی |
|
تو نمانی، چو آشنا گردی |
مرغ آن باغ صید این دانه است |
|
آنچه کردی طلب درین خانه است |
زلف معشوق زیر شانهی تست |
|
تیر آن شست بر نشانهی تست |
به خود آنجا کسی نداند رفت |
|
به خدا باشد ار تواند رفت |
هر چه اندر جهان او باشد |
|
یا خود او یا از آن او باشد |
خرد اندر جهان او نرسد |
|
علم بر آستان او نرسد |
با تو عقل ار چه بس دراز استد |
|
از تو در نیم راه باز استد |
گر بخواند، جدا ندانی شد |
|
ور براند، کجا توانی شد؟ |
بگریزی، کجا روی که نه اوست؟ |
|
بستیزی کست ندارد دوست |
صورتی را کزو نبود خبر |
|
نقش دیوار دان و صورت در |
|