خانه شعر کهن
> اوحدی مراغهای
> جام جم
> در آداب التماس
در آداب التماس
|
سر این نقش را چه دانی تو؟ |
|
که ز نقاش در گمانی تو |
ما نباشیم و این جلال بود |
|
لم یزل بود لایزال بود |
تا تو این جاه و جای را بینی |
|
به خدای، ار خدای را بینی |
ز تو یک نفس جدا نبود |
|
تو نبینی، گناه ما نبود |
راه خود کس به خود ندید آنجا |
|
ز محمد توان رسید آنجا |
|