خانه شعر کهن
> پروین اعتصامی
> مثنویات
> کبوتر بچهای با شوق پرواز
کبوتر بچهای با شوق پرواز
|
هنوزت انده بند و قفس نیست |
|
بجز بازیچه، طفلان را هوس نیست |
نگردد پخته کس با فکر خامی |
|
نپوید راه هستی را به گامی |
ترا توش هنر میباید اندوخت |
|
حدیث زندگی میباید آموخت |
بباید هر دو پا محکم نهادن |
|
از آن پس، فکر بر پای ایستادن |
پریدن بی پر تدبیر، مستی است |
|
جهان را گه بلندی، گاه پستی است |
به پستی در، دچار گیر و داریم |
|
ببالا، چنگ شاهین را شکاریم |
من اینجا چون نگهبانم و تو چون گنج |
|
ترا آسودگی باید، مرا رنج |
تو هم روزی روی زین خانه بیرون |
|
ببینی سحربازیهای گردون |
از این آرامگه وقتی کنی یاد |
|
که آبش برده خاک و باد بنیاد |
نهای تا زاشیان امن دلتنگ |
|
نه از چوبت گزند آید، نه از سنگ |
مرا در دامها بسیار بستند |
|
ز بالم کودکان پرها شکستند |
گه از دیوار سنگ آمد گه از در |
|
گهم سرپنجه خونین شد گهی سر |
نگشت آسایشم یک لحظه دمساز |
|
گهی از گربه ترسیدم، گه از باز |
هجوم فتنههای آسمانی |
|
مرا آموخت علم زندگانی |
نگردد شاخک بی بن برومند |
|
ز تو سعی و عمل باید، ز من پند |
|