خانه شعر کهن
> سعدی
> بوستان
> محمد بن سعد بن ابوبکر
محمد بن سعد بن ابوبکر
|
اتابک محمد شه نیکبخت |
|
خداوند تاج و خداوند تخت |
جوان جوانبخت روشنضمیر |
|
به دولت جوان و به تدبیر پیر |
به دانش بزرگ و به همت بلند |
|
به بازو دلیر و به دل هوشمند |
زهی دولت مادر روزگار |
|
که رودی چنین پرورد در کنار |
به دست کرم آب دریا ببرد |
|
به رفعت محل ثریا ببرد |
زهی چشم دولت به روی تو باز |
|
سر شهریاران گردن فراز |
صدف را که بینی ز دردانه پر |
|
نه آن قدر دارد که یکدانه در |
تو آن در مکنون یکدانهای |
|
که پیرایهی سلطنت خانهای |
نگهدار یارب به چشم خودش |
|
بپرهیز از آسیب چشم بدش |
خدایا در آفاق نامی کنش |
|
به توفیق طاعت گرامی کنش |
مقیمش در انصاف و تقوی بدار |
|
مرادش به دنیا و عقبی برآر |
غم از دشمن ناپسندت مباد |
|
ز دوران گیتی گزندت مباد |
بهشتی درخت آورد چون تو بار |
|
پسر نامجوی و پدر نامدار |
ازان خاندان خیر بیگانه دان |
|
که باشند بدگوی این خاندان |
زهی دین و دانش، زهی عدل و داد |
|
زهی ملک و دولت که پاینده باد |
|