خانه شعر کهن
> سعدی
> بوستان
> سر آغاز
سر آغاز
|
چو مفلس فرو برد گردن به دوش |
|
از او بر نیاید دگر جز خروش |
چو مشرف دو دست از امانت بداشت |
|
بباید بر او ناظری بر گماشت |
ور او نیز در ساخت با خاطرش |
|
ز مشرف عمل بر کن و ناظرش |
خدا ترس باید امانت گزار |
|
امین کز تو ترسد امینش مدار |
امین باید از داور اندیشناک |
|
نه از رفع دیوان و زجر و هلاک |
بیفشان و بشمار و فارغ نشین |
|
که از صد یکی را نبینی امین |
دو همجنس دیرینه را همقلم |
|
نباید فرستاد یک جا بهم |
چه دانی که همدست گردند و یار |
|
یکی دزد باشد، یکی پردهدار |
چو دزدان زهم باک دارند و بیم |
|
رود در میان کاروانی سلیم |
یکی را که معزول کردی ز جاه |
|
چو چندی برآید ببخشش گناه |
بر آوردن کام امیدوار |
|
به از قید بندی شکستن هزار |
نویسنده را گر ستون عمل |
|
بیفتد، نبرد طناب امل |
به فرمانبران بر شه دادگر |
|
پدروار خشم آورد بر پسر |
گهش میزند تا شود دردناک |
|
گهی میکند آبش از دیده پاک |
چو نرمی کنی خصم گردد دلیر |
|
وگر خشم گیری شوند از تو سیر |
|