خانه شعر کهن
> وحشی بافقی
> فرهاد و شیرین
> در ستایش پروردگار
در ستایش پروردگار
|
ز گل تا سنگ وز گل گیر تا خار |
|
ازو هر چیز با خاصیتی یار |
به آن خاری که در صحرا فتاده |
|
دوای درد بیماری نهاده |
نروید از زمین شاخ گیایی |
|
که ننوشتهست بر برگش دوایی |
در نابسته احسان گشادهست |
|
به هر کس آنچه میبایست دادهست |
ضروریات هر کس از کم وبیش |
|
مهیا کرده و بنهادهاش پیش |
به ترتیبی نهاده وضع عالم |
|
که نی یک موی باشد بیش و نی کم |
تمنا بخش هر سرکش هواییست |
|
جرس جنبان هر دلکش نواییست |
چراغ افروز ناز جان گدازان |
|
نیازآموز طور عشق بازان |
کلید قفل و بند آرزوها |
|
نهایت بین راه جستجوها |
اگر لطفش قرین حال گردد |
|
همه ادبارها اقبال گردد |
وگر توفیق او یک سو نهد پای |
|
نه از تدبیر کار آید نه از رای |
در آن موقف که لطفش روی پیچ است |
|
همه تدبیرها هیچ است، هیچ است |
خرد را گر نبخشد روشنایی |
|
بماند تا ابد در تیره رایی |
کمال عقل آن باشد در این راه |
|
که گوید نیستم از هیچ آگاه |
|