خانه شعر کهن
> وحشی بافقی
> فرهاد و شیرین
> در راز و نیاز با خداوند
در راز و نیاز با خداوند
|
بکش از دست چوگان هوا را |
|
شکن بر سر هوا جنبان ما را |
ببر از ما هوا را دست بسته |
|
که ما را سخت دارد سر شکسته |
هواهایی که آن ما را بتانند |
|
بهشت جسم و دوزخ تاب جانند |
دل چون کعبه را بتخانه مپسند |
|
حریم تست با بیگانه مپسند |
کنشتی پر صنم شد دل سد افسوس |
|
در و بامش پر از زنار و ناقوس |
هوایت شد هوس زنار ما را |
|
ازین زنار و بت باز آر مارا |
بت و زنار این کیشیست باطل |
|
بت ما بشکن و زنار بگسل |
زبان مزدور ذکر تست، زشت است |
|
که خدمتکار ناقوس کنشت است |
فکن سنگی به ناقوسش که تن زن |
|
وگر بد جنبد او را بر دهن زن |
به تاراج کنشت ما برون تاز |
|
صلیب هستی ما سر نگون ساز |
نه در بگذار و نه دیوار این دیر |
|
بسوزان هر چه پیش آید در و غیر |
ز ما درکش لباس بت پرستی |
|
هم این را سوز و هم زنار هستی |
اشارت کن که انگشت ارادات |
|
برآریم از پی عرض شهادت |
به ما تعلیم نفی «ماسوا» کن |
|
شهادت ورد سرتا پای ماکن |
شهادت غیر نفی «ماسوا» چیست |
|
ز بعد لای نفی الا خدا چیست |
|