پدر گو کج بنه تاج مرصع کاین در شاهی |
|
چو بر تاجی نشیند بر فروزد چار ارکان را |
ز صلب بحر این در کوچو زد یک جنبش موجه |
|
توان دادن به هر یک قطرهاش سد غوطه عمان را |
غیاث الدین محمد آنکه جود باد دست او |
|
به ذلت خانه موری نهد تخت سلیمان را |
نمک سالم برون آید ز آب و موم از آتش |
|
چو کار افتد به حفظ کامل او کسر و نقصان را |
به دست عالم افتاده است از او سررشته کاری |
|
که شبها پاس دارد گرگ دوک و پشم چوپان را |
نکردی بیاجازت سیل سر در خانه موری |
|
خواص عدل او همراه اگر میبود باران را |
بجز نرگس که باد صبح از و شبنم فرو ریزد |
|
ندیده کس به عهد خرم او چشم گریان را |
به عهد ضبط حفظش حاملان طبع انسانی |
|
به مخزون ضمایر پاسبان سازند نسیان را |
اگر شبه درر باری نبودی درگه بارش |
|
سر اندر دیدهی خورشید بودی چوب دربان را |
اگر میبود حفظ او حصار عصمت آدم |
|
نبودی رخنهی آمد شدن وسواس شیطان را |
مگر کش آز را سر پر کند از پنبهی مرهم |
|
چو گوهر بار سازد بحر طبعش ابر احسان را |
عجب بحری که چون در جنبش آرد باد اجلالش |
|
کند خلخال ساق عرش موج شوکت و شان را |
چنین بحری بباید تا صدف رخشان دری زاید |
|
که آب او سیاهی شوید از رخسار کیوان را |
نه رخشان در ، سهیلی در سپهر جان فروزنده |
|
که رنگ و روی آن آتش زند لعل بدخشان را |
سوار عرصهی دولت که در جولان اقبالش |
|
نباشد راه جز در چشم اختر پای یکران را |