خانه شعر کهن
> وحشی بافقی
> مثنویات
> در هجو کیدی (یاری) شاعر نما
در هجو کیدی (یاری) شاعر نما
|
پیشانی تیره رنگ یاری |
|
کز سجدهی ایزد است عاری |
نیمیست ز خشت آبخانه |
|
ماندهست به روز گه نشانه |
بیوجه به خلق خشم و کینش |
|
بر گه زده سد گره جبینش |
او را گرهی که بر جبین است |
|
چون برگهی گاو نقش چین است |
تا آن گرهش ز گه گشاید |
|
ابروش گره گشا نماید |
هست آن گه گربه، نیست ابرو |
|
افتاده بر او گره ز هر سو |
یا پارهای از زغال تاغ است |
|
یا بر سر گه پر کلاغ است |
یا صورت نون نکبت است آن |
|
یا طاق سرای محنت است آن |
آن حلقهی چشم چرک بسته |
|
کونیست ولی ز گه نشسته |
آن نیست سواد، چیست یارب |
|
انگورک کون کیست یا رب |
ای زاغ بیا که مرد یاری |
|
تن را به سگان سپرد باری |
بیزنگله پای خویش میسند |
|
چشمش بکن و به پای خود بند |
آن بینی بد ز روی تشبیه |
|
چون پوزه پیه سوز بر پیه |
دربند در سرای کون است |
|
تا صورت بادهی نگون است |
آن جفت سبیل تاب داده |
|
کز فضله بر او گره فتاده |
|