خانه شعر کهن
> وحشی بافقی
> مثنویات
> در هجو کیدی (یاری) شاعر نما
در هجو کیدی (یاری) شاعر نما
|
کرد ازسر درد ناله بنیاد |
|
کز یاری نادرست فریاد |
شد قحط در این دیار سر گین |
|
خوش حال نماند هیچ گه چین |
هر جا که ز گه شنید بویی |
|
از شوق کشیدهای و هویی |
خورد از سر رغبت تمامش |
|
آنگاه نهاد شعر نامش |
گه میخورد این سخنوری نیست |
|
این داخل شعر و شاعری نیست |
گویند که مردکی چو یاری |
|
از عقل برون ز شعر عاری |
آلود به گه زبان خامه |
|
اندود به گه تمام نامه |
گه خورد و نهاد شعر نامش |
|
میخواند به نزد خاص و عامش |
طفلی به رفاقت پدر بود |
|
کز معنیش اندکی خبر بود |
زان حسن سخن چو غنچه بشکفت |
|
خندید و نهفته با پدر گفت |
کاین مردک غلتبان چه چیز است |
|
اینها که کند بیان چه چیز است |
اینست اگر ز شعر مطلوب |
|
گوسالهی ماست شاعر خوب |
بگذار که شاعری نه اینست |
|
آیین سخن نه اینچنین است |
از شعر تو شروه لران به |
|
گر قطع شود ترا زبان به |
در شروه اگر هزار حال است |
|
در شعر تو یک ادا محال است |
|