خانه شعر کهن
> وحشی بافقی
> ناظر و منظور
> عروس خیال از حجلهی اندیشه برون آوردن و او را در نظر ناظران جلوه دادن در تعریف بزمگاه سرور و صفت دامادی منظور
عروس خیال از حجلهی اندیشه برون آوردن و او را در نظر ناظران جلوه دادن در تعریف بزمگاه سرور و صفت دامادی منظور
|
عروس نظم را جویای این بکر |
|
چنین شد خواستگار از حجلهی فکر |
که چون خسرو از آن دشت فرحبخش |
|
به عزم شهر راند از جای خود رخش |
شبی دستور را سوی حرم خواند |
|
به آن جایی که دستور است بنشاند |
پس آنگه گفت او را کای خردکیش |
|
به دانایی ز هر صاحب خرد پیش |
بر آنم تا نهال نوبر خویش |
|
گل نورستهی جان پرور خویش |
سهی سرو ریاض کامکاری |
|
گل بستان فروز نامداری |
فروزان شمع بزم آرای عصمت |
|
در یکدانهی دریای عصمت |
ببندم عقد با شهزاده منظور |
|
چه میگویی در این اندیشه دستور |
وزیر از گنج عصمت شد گهر سنج |
|
زبان را کرد مفتاح در گنج |
کهای رایت خرد را درةالتاج |
|
به عقلت رأی دور اندیش محتاج |
نکو اندیشهای فرخنده راییست |
|
عجب تدبیر و رای دلگشاییست |
از او بهتر نمییابم در این کار |
|
اگر واقع شودخوبست بسیار |
اشارت کرد شه تا رفت دستور |
|
بیان فرمود حرف او به منظور |
جوابش داد منظور خردمند |
|
که ای بگسسته دانش از تو پیوند |
منم شه را کم از خدام درگاه |
|
چه حد بنده و دامادی شاه |
|