خانه شعر کهن
> وحشی بافقی
> ناظر و منظور
> رو به میدان معانی کردن و تیغ دو زبان برآوردن در مدح شهسواری که از دو انگشت نوک تیغ دو سر دیدهی شرک را کور نمود و از بنان ذوالفقار پیکر باب خیبر گشاده
رو به میدان معانی کردن و تیغ دو زبان برآوردن در مدح شهسواری که از دو انگشت نوک تیغ دو سر دیدهی شرک را کور نمود و از بنان ذوالفقار پیکر باب خیبر گشاده
|
در این دریای ناپیدا کناره |
|
که غیر از غرقه گشتن نیست چاره |
اگر تو بگذری از آشنایی |
|
که از موجش دهد ما را رهایی |
بخار ظلم این دریای پر شور |
|
چراغ معدلت را کرده بی نور |
مگر فرمان دهی صاحب زمان را |
|
که شمعی از تو افروزد جهان را |
رسد صیت ظهورش تا ثریا |
|
فرود آید مسیح از دیر مینا |
ره طی کرده گیرد پیک خور پیش |
|
دگر ره باز گردد از پی خویش |
برد آب روان را شوق از کار |
|
ز بیهوشی دمی افتد ز رفتار |
بفرماید که برخیزند از خاک |
|
هواداران وصل او طربناک |
از این دجال طبعان وارهد دور |
|
نماند کار و بار عالم این طور |
بنای ظلم در دوران نماند |
|
جهان زین بیشتر ویران نماند |
شود تاریکی ظلم از جهان دور |
|
نماند شمع بزم عدل بینور |
ز آب عدل عالم را بشوید |
|
به جای سبز گنج از خاک روید |
به نقد خود ننازد محتشم پر |
|
کند خود را چو درویشان تصور |
جهان را رسم عشرت تازه گردد |
|
نوای دین بلند آوازه گردد |
به وحشی کز گدایان است ، او را |
|
یکی از بینوایان است ، او را |
|