خانه شعر کهن
> وحشی بافقی
> ناظر و منظور
> در منشاء انشاء این نامه غریبالمعانی و باعث تصنیف این نسخهی نادر بیانی
در منشاء انشاء این نامه غریبالمعانی و باعث تصنیف این نسخهی نادر بیانی
|
چو محنت افکند بر خاک راهم |
|
نگردد کس بسر جز دود آهم |
همین جغد است در ویرانهی من |
|
که گوشی میکند افسانهی من |
ز من ننگ است هر کس را که بینم |
|
به این آشفتگی تا کی نشینم |
به خویشم بود زینسان گفتگویی |
|
که ناگه این ندا آمد ز سویی |
که ای مرغ ریاض نکته دانی |
|
نوا آموز مرغان معانی |
شکایت چند از گردون کند کس |
|
چنین افتاده گردون چون کند کس |
نه گردون این چنین افتاده اکنون |
|
چنین بودهست تا بودهست گردون |
تو آن مرغ خوش الحانی در این باغ |
|
که از رشکت هزاران را بود داغ |
چرا چون جغد در جیب آوری سر |
|
از این ویرانه یک دم سر بر آور |
چو گشتی بینوا برکش نوایی |
|
فکن در گنبد گردون صدایی |
بلند آوازه ساز از نو سخن را |
|
نوایی نو ده این دیر کهن را |
بیاور در میان دلکش بیانی |
|
که بشناسد ترا هر نکته دانی |
گهر پاشی چو تو خاموش تا چند |
|
صدف مانند بودن گوش تا چند |
در این دریا که از در نیست آثار |
|
درون پر گهر داری صدف وار |
دهن بگشا و بنما گوهر خویش |
|
مکن لب بستگی آیین از این بیش |
|