خانه شعر کهن
> وحشی بافقی
> ناظر و منظور
> پایهی سریر معانی بر عرش نهادن و گام فکر در عرصهی سپهر گشادن در مدح شهسواری که فضای هستی گویی از اقلیم اوست
پایهی سریر معانی بر عرش نهادن و گام فکر در عرصهی سپهر گشادن در مدح شهسواری که فضای هستی گویی از اقلیم اوست
|
چو این گنج هنر ترتیب دادم |
|
ز هر جوهر در او درجی نهادم |
شدم جویندهی زیبنده اسمی |
|
که حفظ گنج را سازم طلسمی |
به کام فکر ملکی چند گشتم |
|
به اکثر نامداران بر گذشتم |
به ناگه پیشم آمد پیر دانش |
|
که ای کار تو بر تدبیر و دانش |
به نام نامداری شد گهر سنج |
|
که تیغش ملک را ماریست بر گنج |
شه انجم سپاه آسمان تخت |
|
جهانگیر و جهاندار و جوانبخت |
نهالی از گلستان پیمبر |
|
گلی از بوستان باغ حیدر |
چو بر او رنگ دارایی نهد گام |
|
شود آیین اطلس بخشش عام |
دل خورشید لرزد بر سر خاک |
|
که بخشد ناگهان دیبای افلاک |
صدف آبستن از ابر سخایش |
|
گهر بیقیمت از دست عطایش |
به دارالضرب احسان چون قدم زد |
|
کرم را سکه نو بر درم زد |
اگر زین بیشتر در کشور جود |
|
کرم زا نام حاتم بر درم بود |
سرانگشت سخا ز آنگونه افشرد |
|
که نقش نام حاتم را از آن برد |
به تخت خسروی چون کرد آهنگ |
|
به قانون عدالت زد چنان چنگ |
که در بزم جهان از شاه درویش |
|
بجز نی نیست کس را باد در خویش |
|